نهیبی بزن بر ما!
نکند دیر به کربلا برسیم!
به بهانه ی میلاد سراسر از نور حضرت زهرا (س)
بانوی نور:
یک عمر از دلدادگی شنیدم اما نفهمیدم چیست!نگاه به تو بانو و زندگیت دلدادگی را برایم معنا کرد،از بدو میلادت دلداده ی پدر شدی و بعدها ام ابیها گشتی،همدم و همراز پدر،آرامش پدر...و گذشت تا....................عروس پسر ابی طالب شدی و همه ی وجودت محو فاتح خیبر گشت و تا پای جان همراه دلدارت بودی و جانفشانی کردی برایش و در حقیقت برای خدا و تو و همسرت بانو،دلداده ترین زوج عالم هستی شدید.این همه دلدادگی از کجا آمده بود بانو که خیره و حیران می کند بشریت را؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بانوی پاکی ها:
جاری می شوم در نامت وقتی می خوانمت،ای آشنای دل!وقتی می خوانمت غرق در یادت می شوم،یاد نمونه دختر بودنت،یاد نمونه همسر بودنت،یاد نمونه مادر بودنت و از همه گرانبها تر،یاد نمونه عبد بودنت...
آرام می شود دلم با یادت بانو،وقتی می خوانمت گرم می شود وجود سرد من،وقتی می خوانمت رنگ گناه و خطا رخت بر می بندد از وجود من!
بانوی دلدادگی:
ولادتت بهانه ای بود برای فرشیان که فخر بفروشند و ببالند به عظمت آسمان ها و زمین به عرشیان که همچو تویی بانو،همجنس ما زمینیان شد و این تنها نشانه ی منت و رحمت حق تعالی بود و اگر تا ابد شکر کنیم باری تعالی را بخاطر وجود تو بانو،ناچیز است و کم...افتخار ما شیعیان همین بس که تو را ای یگانه بانوی نور و سرور زنان بهشت،مادر می خوانیم و همیشه کشکول گدایی خود را به سوی شما خاندان نور میگیریم...دریابید ما را...
بانوی من:
مرا یاد کن و دلداده ام کن،همین!
هو الودود
بعد کلی انتظار بالاخره تاکسی اومد،با خستگی تمام سوار شدم،2 تا خانم چادری هم کنارم نشسته بودن،ماشین حرکت
کرد،یهو صدایی بسی دلنواز به گوشم رسید،صدای یه خواننده ی زن که در حال فریاد کشیدن بود.منو
دارید........................برگشتم به رنگ ماشین نگاه کردم تا مطمئن شم تاکسیه.آخه تو ماشین های شخصی خیلی
عجیب نیست،ولی تو تاکسی های شهر ما من ندیده بودم...خلاصه من یه نگاه به خانم های کنارم کردم دیدم دریغ از یک
عکس العمل،خودم دست به کار شدم و تذکر....................راننده هم خیلی زحمت کشید و یه کم صدای ضبطشو کم
کرد،جالب اینجا بود تا من تذکرمو دادم 2 تا خانمهای کنارم همچین نگام کردن که انگاری من به راننده فحش داده
باشم...منم که دیدم هر چی این ور و اونور کردم بازم این صدای نابود به گوشم می رسه مثل یه مرد از ماشین پیاده
شدمو بقیه راهو پیاده رفتم...البته خیلی نمونده بود تا مقصدم...البته طی یه عملیات کاملا حرفه ای کد ماشینشو
برداشتمو دادم به رئیس تاکسیرانی،البته اگه پیگیری بشه...
شاید خیلی هاتون از این صحنه ها دیده باشید...ولی عجیبش برام این بود که قبلا اگه یه گناهی تو عموم انجام می شد
خیلی ها صداشون در میومد لااقل اونایی که ظاهرشون مثبته ولی این روزا بر عکس شده،انگاری خیلی گناه ها دیگه
عادی شده...انگار امر به معروف کردن بی کلاسیه...انگار هر کی میخواد گناه نکنه باید از بقیه دوری
کنه...نمیدونم.کاش همچین اتفاقی رو با چشام نمیدیدم...کاش..............................................
امان از ما واماندگان زمینگیر...
هو الودود...
همین که دست قلم در دوات می لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر، به روی شانهء در
و روی گونهء او خاطرات می لرزد
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری فرات می لرزد
سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
و عصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ...
سید حمید رضا برقعه ای
من برگشتم...از ایستگاه آسمانی که میشداغ
میخوانندش.........میشداغی که سراسر آن مملو از عطر قدم های صیاد دلهاست و
مکانی است که قداست و شرفش را از همچو صیاد گرفته است...پس حق است
قدمگاه ملائک بخوانمش،حس من حس رانده شده از بهشت است،حس حیرانی که چند
صباحی اذن بودن در آسمان را به او داده اند ولی آیا رفع حیرانی کرده است یا
نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نمیدانم....میشداغ وادی حیرت است و بهت......میشداغ با دلت
بازی می کند به گونه ای که بعد فراق خواهی فهمید چه بر سر دلت آمد...و این دلیل
سرگشتگی و دلتنگی خادمین آن بعد فراق است و تمنای حتی یک لحظه بودن و نفس
کشیدن در آن...
دعایم این است همه ی آنهایی که دلشان برای شهدا می تپد روزی میشداغی شوند تا
تپش دلشان چندصد برابر شود...
یه چیز بگم مخصوص خادمای امسال میشداغ:بچه
ها دلم برا دستور دادن بهتون تنگ شده...دعام کنید
یا ودود...